کد مطلب:313419 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:206

عباس، هارون کربلا
فرزند رشید ام البنین علیهاالسلام، هارون اباعبدالله علیه السلام بود، الا أنه لیس بامام!

حجةالاسلام و المسلمین مرحوم سید مصطفی سرابی خراسانی «قدس سره» صاحب كتاب هفتاد گفتار سرابی، گفتار جالبی در مقام و مرتبت والای عباس بن علی علیهماالسلام دارد كه اقتباسی از آن را ذیلا می خوانید:

بدانید كه حضرت ابی الفضل علیه السلام نه فقط برادر جسمانی حضرت حسین علیه السلام، بلكه برادر ایمانی و روحانی آن حضرت نیز بوده است، روی همان قاعده ای كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السلام از نور واحد بودند و مكرر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن وجود مقدس «أنت أخی فی الدنیا و الآخرة» می فرمود. و این اخوت و برادری، لازمه اش تساوی و برابری آن دو در جمیع جهات و درجات نیست. مقام امامت بالاتر بوده و ابی الفضل علیه السلام تابع امام بوده است.

حضرت عباس را بایستی از اقطاب و اوتاد دانست، در زیارتش می گوییم: «أیها العبد الصالح». این تعبیر، حاكی از مقام بسیار والای عباس علیه السلام است. زیرا وقتی انسان به اعلا درجه، مطیع مولی شد، عبد و بنده می شود، و بندگی هم مراتبی دارد، تا آنجا كه فرموده اند: «العبودیة جوهرة كنهها الربوبیة». بلا تشبیه، مانند حدیده ی محماة (یعنی آهن گداخته) می شود كه آهن است ولی به واسطه ی شدت اتصال به آتش، جنبه ی كثرت و ثقالت و تیرگی و آهنیت خویش را دور انداخته و تمام صفات آتش از سوزندگی و درخشندگی را به خود گرفته است. اباالفضل علیه السلام نیز به واسطه ی شدت عبادت و اطاعت از خدا و رسول و پدرش امیرمؤمنان و امام وقت خودش، و حمایت از دین و اعراض از دنیا، و بی اعتنایی به هوا و هوس و جاه و جلال و فرزند و عیال و اموال، مظهر خداوند «قاضی الحاجات» و ملقب به باب الحوائج گردیده است.

او عبدی صالح بوده، و هر چیزی در عالم خود، اگر صالح شد اثر خوب دارد، مانند میوه یا دوا، تا برسد به انسان؛ و بر عكس اگر فاسد شد گذشته از آن كه نفع ندارد ضرر هم دارد، و هر چه فسادش بیشتر ضررش نیز زیادتر. چنانچه درباره ی عالم فاسد گفته اند: «اذا فسد العالم فسد العالم». عبدصالح یعنی آن كسی كه هر چه می كند برای خدا می كند؛ قوه ی عاقله ی او قوی و وجودش خالی از صفات رذیله و دارای صفات



[ صفحه 158]



حسنه است و مراتب تقوی را از انزجار و انصراف و تمكن و استقامت - همه را طی كرده و فانی فی الله شده است.

آن بزرگوار نیز حقا چنین بوده كه وقتی شمر به لحاظ خویشاوندی یی كه از سوی مادر با او داشت امان نامه ای از سوی ابن زیاد برایش آورد و با این كار حضرت عباس را بر سر دو راهی یی قرار داد كه یك طرف آن به كشته شدن و طرف دیگرش به سلامتی جان و مال و ریاست ختم می شد، وی استقامت در ایمان را از دست نداد و تكان نخورد و آگاهانه و آزادانه تن به مرگ داد و دست از یاری برادر، كه حقیقت دین بود، برنداشت. پس او براستی عبد صالح علیه السلام بوده، و چه خوب است نمازگزاران توجه داشته باشند كه وقتی در سلام آخر نماز می گویند «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» سلام به آن حضرت هم داده و می دهند، از هر كجا كه باشند.

نیز اینكه امام زین العابدین علیه السلام فرموده است: «ان لعمی العباس درجة فی الجنة یغبطها جمیع الشهداء» [1] ، یعنی برای عموی من عباس درجه ای در بهشت است كه جمیع شهدا به آن غبطه می خورند؛ البته آن درجه ناشی از مراتب و درجات تقوا و ایمان اشخاص است و كلمه ی شهدا را هم جمع با الف و لام آورده كه شامل تمام شهیدان عالم باشد.

همچنین، اینكه فرموده اند: خدا در عوض دو دستی كه عباس در راه خدا داده، دو بال به او مرحمت فرموده است كه سیر در عالم ملكوت می كند مانند جعفر طیار، بلكه بالاتر؛ این دو بال علم است و عمل كه برای روح انسان به منزله ی دو بال است، همان طور كه پرندگان به واسطه ی دو بال پرواز می كنند، مناظر خوب می بینند و در هوای خوب تنفس می نمایند و آزادانه سیر می كنند و اگر دو بال را نداشته باشند یا فاقد یكی از آنها باشند از تمامی آن نعمتها محروم خواهند بود بلكه روی خاك افتاده و پایمال می شوند؛ انسان هم باید بداند و عمل كند. چه، اگر ندانسته عملی كند، یا بداند و نكند یعنی عالم بلا عمل باشد، یا مثل اكثر مردم نداند و نكند، وقتی روح وی از قفس تنش بیرون شود نمی تواند پرواز كند و در نتیجه در همان عالم حیوانیت و زندان دنیا و ملكوت سفلی، كه عالم اجنه و شیاطین است، یا بنا به اخبار برهوت میان چاه مبتلا خواهد



[ صفحه 159]



بود، ولی اگر هر دو بال علم و عمل را قوت داد، وقت خروج از بدن پر باز كرده و پرواز خواهد كرد.

جناب ابی الفضل علیه السلام چنین بود: علم را به اعلا درجه داشت و عمل را هم خوب نشان داد؛ دو دست ظاهر را در راه حق داد و دو دست باطنی و قدرت معنوی گرفت و مشمول رحمت خداوند شد. مخصوصا وقتی كه دست چپ وی افتاد گفت: «و أبشری برحمة الجبار». اینكه میان همه ی اسماء الله، اسم جبار را ذكر كرد، كه از ماده ی جبیره و جبران است، می خواست بگوید كه جبران كننده ی قطع این دست، دست رحمت خدای جبار است.

پیشوایان ما گفته اند و در علوم امروزه هم ثابت شده بلكه به تجربه رسیده است كه، مغز و فكر پدر و رحم و شیر مادر در تكون شخصیت و صفات اولاد مدخلیت دارد و همان طور كه امراض جسمانی ممكن است به ارث برسد، روحیات و ملكات نفسانی و اخلاق هم موروثی است. از همان روز كه علی علیه السلام خواست همسر تازه ای برگزیند و ام البنین علیهاالسلام را اختیار كرد، همین فكر را داشت كه مردی با ایمان كامل و تقوای استوار و دارای شخصیتی ثابت قدم و حامی حقیقی دین و حامل لوای اسلام به وجود آورد.

نطفه ی ابی الفضل علیه السلام با آن فكر پاك خداپرستی و حقیقت ایمان بسته شده و در رحم یك مادر پارسا، مانند ام البنین علیهاالسلام قرار گرفته است. پس حضرت ابی الفضل علیه السلام نیز به نوبه ی خود، جلوه ای از جلوات و رشحه ای از رشحات ولایت است به مصداق «الولد سر أبیه»، علی علیه السلام كه سر الله است، ابی الفضل علیه السلام هم دارای مقام سر بوده بلكه به مقام سر السر رسیده است. و همچنین همان طور كه حضرت علی علیه السلام علمدار پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در دنیا و آخرت بود كه فرمود: «أنت صاحب لوائی فی الدنیا و الآخرة» (كه حق پرستی و رحمت واسعه ی الهی تعبیر به علم شده است كه علامت است) ابی الفضل علیه السلام نیز در عاشورا علمدار امام حسین علیه السلام شد، زیرا گذشته از آنكه او واجد تمام شرایطی كه در علمداران ظاهر می باشد (از حسب و نسب و شجاعت و وجاهت و طول قامت و قدرت باز و دیگر چیزها) بود، معنا هم مظهر و نماینده ی علی علیه السلام بوده است، و علم كربلا هم، در حقیقت همان علم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و در قیامت هم بروز خواهد كرد.



[ صفحه 160]



نیز چنانكه علی علیه السلام ساقی حوض كوثر است (كه خیر كثیر و علم و ایمان و مایه ی حیات طیبه است) ابی الفضل علیه السلام هم ملقب به سقا شد، آن هم نه فقط برای آنكه - بنا به نقلی كه شده است - چند مشك آب به خیمه ها آورده (گرچه آن هم مهم بود)، بلكه سقایت منصب اجدادی وی بود كه از زمان عبدالمطلب در خاندان بنی هاشم قرار داشت و امام علیه السلام خواست برادرش این افتخار را داشته باشد، بعلاوه در سقایت و احیای نفوس مظهر و نماینده ی حضرت علی علیه السلام باشد و افزون بر این همه، كربلا مدرسه ی اخلاق، و آنها نیز معلم بشر بوده اند و آن بزرگوار به تمام بشر دستور داده كه در مواقع سختی به داد بیچارگان برسند و مخصوصا تشنگان را سیراب نمایند.

نكته ی دیگر آنكه: باید دانست همان طور كه خدای متعال در این عالم، خورشید و ماه را خلق كرده، و مركز نور خورشید است و ماه در شبها جانشین آن می شود و از وی كسب نور می كند؛ در عالم معنی نیز، خورشید حقیقت محمدیه است و ماه هم كه خلیفه ی او باشد علی علیه السلام است كه به مفاد «أنا عبد من عبید محمد صلی الله علیه و آله و سلم از او كسب فیوضات كرده است.

حال به كربلا بیایید: در كربلا هم، خورشید ولایت یعنی جمال حسینی علیه السلام در خیمه ها جلوه گر بود و قمر بنی هاشم یعنی ابی الفضل علیه السلام از آن حضرت كسب نور علم و معرفت و فیوضات (حتی همان شجاعت و قوت بازو در میدان جنگ) می كرد و در تمام اوقات از ولی خدا مدد می خواست، حتی آن وقتی كه خواست جان بسپارد و گفت: برادر، برادرت را دریاب؛ نه این است كه مقصودش كمك برای این عالم بود، بلكه چون وقت انتقال از این نشأه به نشأه ی دیگر، و وقتی بسیار صعب و مشكل بوده است، از ولی عصر خویش مدد خواست كه باز هم استقامت كامل از دست نرود و نیز از بس كه عاشق جمال حسینی بود، می خواست در آن دم آخر هم یك بار دیگر چشمش بدان جمال بیفتد كه در حقیقت، جمال الهی را دیده باشد. گویا زبان حالش این بیت بوده است:



بر سر بالین بیا كه آخر عمر است

رخ بنما كاین نگاه باز پسین است



و حضرت ابی الفضل علیه السلام بس خوش صورت و نیك منظر بود، او را ماه بنی هاشم می گفتند و هر وقت در كوچه ها عبور می كرد، مردم به تماشای جمالش جمع می شدند.



[ صفحه 161]



و چون یكی از معجزات پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم شق القمر بوده است، امام حسین علیه السلام هم خواست در كربلا شق القمر كرده باشد؛ این بود كه اجازه داد قمر بنی هاشم علیه السلام به میدان برود. و او اگر چه برای آوردن آب رفت، اما كارش با دشمن به جنگ كشید و فرق همایونش منشق گشت.

و اینكه نقل كرده اند كه آن جناب نزد امام علیه السلام آمد و گفت: «لقد ضاق صدری و سئمت عن الحیاة» (یعنی سینه ام تنگ شده واز این زندگی دنیا خسته شده ام) به گمانم، مقصودش شكایت از تنگی سینه ی ظاهری و جسمانی نباشد، زیرا شأن او و امام هر دو اجل از این بوده است، بلكه مقصود دیگری داشته كه برای توضیح آن بایستی مقدمتا بگویم: بزرگان گفته اند هر ظاهری باطنی دارد «لكل ملك ملكوت». ریه (یعنی جگر سفید) برای تنفس است و در درون آن سینه ی باطنی كه صدر باشد قرار دارد. و او یكی از بواطن سبعه ی قلب است كه محل اسلام است و از برای او هم انشراح و باز شدن است كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: علامتش سه چیز است: «التجافی عن دار الغرور و الانابة الی دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» یعنی دوری جستن از دنیا كه دار غرور است و توجه و رجوع به عالم آخرت و مهیا شدن برای مرگ پیش از آنكه اجل حتمی برسد.

البته انشراح صدر هم مراتب دارد: حضرت موسی علیه السلام در طور، شرح صدر خواست و به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درجه ی اعلای آن رسید كه خدا در قرآن بر او منت گذارده و گفته است: (ألم نشرح لك صدرك). به نظر می رسد در كربلا هم، حضرت ابی الفضل علیه السلام نزد طبیب عشق و روح آمده و همان شرح صدر را خواسته است. شاید هم می خواسته بگوید تو امام علی الاطلاق و ولی خدایی و استعداد تحمل این همه مصائب را داری و كربلا برای تو معراج است، همان طور كه جبرئیل نتوانست در سفر معراج دوش به دوش جدت برود من هم نمی توانم، اذن بده زودتر بروم جان بسپارم و قالب تهی كنم.

وقتی از این بنده ی نگارنده سؤال شد كه كدام یك از كارهای ابوالفضل علیه السلام مهمتر است، گفتم: آنچه وی از جانبازی و فداكاری و شجاعت و امثال آنها كرده، همه مهم است؛ ولی به نظر من دو عمل وی به جهات عدیده از سایر اعمال اهمیت بیشتری داشته است:



[ صفحه 162]



یكی، چنانچه گفته شد، برایش امان نامه آمد و او رد كرد؛

دیگر آنكه، وارد شریعه شد و آب را برابر دهان آورد تا بیاشامد و با آن شدت عطش نیاشامید.

حتی این قسمت دوم مهمتر است، زیرا در قسمت اولی بعض احتمالات به واسطه ی قوه ی واهمه ممكن است داده شود. مثل اینكه نزد برادرش بود و حیا مانع شده، یا آنكه زنها و جوانها یا اصحاب مانع رفتن وی می شدند یا احتمال كذب و خدعه در گفتار شمر و امثال آنها بوده است، ولی در میان شریعه هیچ یك از این امور نبود و اگر آب می خورد كسی نمی فهمید یا اهمیت نمی داد و ملامت نمی كرد، غیر از آنكه بگوییم مرد حق و حقیقت و راستی و جوانمردی، و معلم مساوات و مواسات و سایر محاسن اخلاق و برادری و دوستی بود و راه دیگری نداشت.

یك مطلب دیگر: علمای علم اصول بحثی دارند و می گویند: امر به شی ء مقتضی نهی از ضد آن است؛ ابی الفضل علیه السلام آن قدر به امر مولای خود اهمیت می داده كه در برابر فرموده ی امام كه: «برو آب بیاور» گویی حتی آب خوردن خودش را مانع می دید و منهی عنه می دانست.

می گویند: در آن وقت، ذكر عطش الحسین علیه السلام و اغلب معنی می كنند كه یادش آمد از لب خشك برادرش؛ این نیز به نظرم درست نمی آید، زیرا او تشنگی امام را فراموش نكرده بود تا آن وقت یادش بیاید، بلكه چون اساسا ذكر عطش الحسین علیه السلام خود یك عبادتی است و لذا متعلق امر واقع شده، شاید ابی الفضل علیه السلام هم خواسته است این عبادت را به جا آورد [2] .


[1] خصال شيخ صدوق: صفحه 68.

[2] نقل از: هفتاد گفتار سرابي، صفحه ي 165.